شهید سعید حیدری هنوز به خانه برنگشته
طاهره دررودی | خداوندا بر من منت گذاشتی تا باز هم در این هفته ميهمان خانواده ديگري از شهدای محلهمان باشم؛ به قلمم نیز توانایی ده تا چیزی از اوصاف این پرندگان عاشق کم نگذارم زیرا گفتهاند: «شهادت نهایت آمال عارفان حقیقی است و چه کسی عارفتر از شهید.» پس ای عروج کردگان وادی عشق، داغ هجران شما داغی است که چشمان گریان ما حکایت آن را بازگو میکند. ای مرغان خونینبال وادی عشق، نیم نگاهی بردل ما بیندازید که شاید در دل کویرما نیز به برکت نگاه شما گلستانی سرزند.
پسرم هنوز مفقودالجسد است
نشانی منزل «شهید مفقودالجسد سعید حیدری» مثل همان راهی که رفته سرراست است. منزلشان در یکی از خیابانهای وکیلآباد ۷۹ در محله فارغالتحصیلان مشهد است. دستم را که روی زنگ میگذارم بی پرس و جو در به رویم باز میشود. پدر و مادر شهید آنقدر محترمانه و با وقار و صمیمی به استقبالم میآیند که شرمنده اخلاقشان میشوم.
صدیقه بابازاده مادر شهید «سعید حیدری» همان اول پلاک شهید را به دستم میدهد و میگوید: این تنها چیزی است که از او به جامانده؛ آخرین باری که به مرخصی آمد خواب دیده بود که شهید میشود، به خاطر همین پلاکش را گذاشت و رفت. چند لحظهای به پلاکی که در دستم میدرخشید خیره و مبهوت مانده بودم. وقتی با تعجب پرسیدم پس پیکرش را چگونه شناسایی کردند؟ تازه اینجا بود که مادر شهید حیدری با حلقهاي از اشك در چشمانش گفت: پسرم مفقودالجسد است!
آخرین باری که به مرخصی آمد خواب دیده بود که شهید میشود، به خاطر همین پلاکش را گذاشت و رفت
شهادتش را خواب دیده بود
از اینکه نمیدانستم شهید محله ما که امروز میهمان خانوادهاش هستم « مفقودالجسد » است بسیار جا خوردم. پلاکش که در دستم بود با شمارههای حک شده بر روی آن با من حرف میزد. مادرش ادامه می دهد: مزار پسرم در بهشت رضا خالی است. در این سالها که شهدای زیادی را آوردهاند منتظرش بودیم اما هنوز سعید شهید ما نیامده است؛ شاید هم بهجای شهیدی دیگر در شهری دیگر آرام گرفته! کسی چه میداند؟ شاید هم جزو شهدای گمنام باشد؛ او که پلاک نداشت تا شناسایی شود.
عکس شهید که بر روی دیوار روبهرویم قرارگرفته او را با لباس نظامی و در حالیکه به ما لبخند میزند نشان میدهد. مادرش میگوید: قبل از رفتنش خواب دیده بود که جلوی در یک باغ سرسبز ایستاده اما اجازه ورود به او را نمیدهند و میگویند اول باید از پدر و مادرت خداحافظی کنی. وقتی از خواب بیدار شد، میدانست اینبار که برود شهید میشود ولي باز هم رفت.
به بچههاي محل در درسهايشان كمك ميكرد
عباس حیدری پدر شهید تا این لحظه آرام و ساکت نشسته است. میپرسم سعید در کجا به شهادت رسیده؟ سکوت را میشکند و میگوید: اسفند ماه سال ۱۳۶۲، جزیره مجنون، عملیات خیبر. پدرش ادامه میدهد: ۲۲ سالش بود که به شهادت رسید، دوران سربازیاش را در تهران گذراند و قسمت نبود که در دوران سربازی به جبهه برود به همین دلیل بلافاصله بعد از پایان خدمت وارد بسیج شد و خودش را به جبهه رساند.
حیدری ادامه میدهد: سعید دانشآموخته رشته برق از هنرستان شهیدبهشتی و اهل نقاشی و هنر بود. سپس چند تابلو که بر روی دیوار از او به جا مانده را نشانم میدهد. تابلوهای سیاهقلم و رنگروغن، یادگارهای اوست که دیوارخانهشان را مزین کرده است. پدر شهید ادامه میدهد: پسرم همیشه در درسش موفق بود و برای دوستان و بچههای محل کلاسهای تقویتی میگذاشت.
الگويش امیرالمومنین(ع) بود
پدر شهید حیدری با صدای آرام از علاقه زیاد پسرش به حضرت علی(ع) چنین میگويد: سعید اهل ریا نبود و از نوجواني به خواندن قرآن، نهجالبلاغه و شخصیت امیرالمومنین(ع) و تزکیه نفس قبل از ورود به جبهه علاقه داشت و سعی میکرد به آنها عمل کند. عباس حیدری ادامه میدهد: او زیاد اهل حرف زدن نبود و بیشتر اوقات سکوت میکرد؛ سعید سعی میکرد سیره حضرت علی(ع) را در اخلاق و رفتارش پیاده کند.
هنگام شهادت روزه بود
مادرش عکسهای او را كه در آلبومی مثل روزهاي زندگي يكي پس از ديگري گذاشته برایم میآورد، با دیدن آن عکسها که بیشترشان در جبهه است خاطرات روزهای جنگ برایم تداعی میشود. صدیقه بابازاده دوباره رشته کلام را به دست میگیرد و ادامه میدهد: وقتی که برای آخرین بار به بدرقهاش رفته بودیم چون خواب دیده بود که شهید میشود تا نزدیک در اتوبوس رفت اما سوار نشد، او دوباره برگشت و مرا بوسید و رفت.
وی ادامه میدهد: روزی که به شهادت رسید روزه بود. آنروز هنگام اذان ظهر من در حال آشپزی بودم که ناگهان دلم لرزید و با صدای بلند گریه کردم اما دلیلش را نمیدانستم تا اینکه خبر شهادتش را پس از یک هفته آوردند. وقتی از مادر شهید حیدری میپرسم که آیا او را درخواب میبینید با لبخند میگوید: خیلی زیاد.
ولایتمدار بود
همان اول وقتی وارد منزل شهید مفقودالجسد محلهمان شدم پدر شهید دست نوشتهای را به من داد که خاطرات یکی از دوستان همسنگر شهیدحیدری از روزهای آخر و چگونگی به شهادت رسیدن وی بود. حاج «قاسم اوحدی» که اکنون خود نیز جانباز شیمیایی و وکیل دادگستری است در یادآوری خاطراتش در این دستنوشتهها چنین آورده است: «شهیدحیدری عارفی بود که عرفان او در بین واحد تخریب لشکر پنج نصر که هرکدام از آنها دارای ویژگیهای خوب اخلاقی بودند پیشرو و زبانزد بود. او در زهد و علم ورود پیدا کرده و نه تنها منزوی نبود بلکه مسئولیت جمعی را به عهده داشت. او بسیار ولایتمدار بود و مدام خود را در محضر خدا میدید.»
اوايثاركرد
اوحدی در دستنوشتههایش به چگونگی شهادت این شهید بزرگوار اشاره کرده است و آن لحظات زیبا را چنین توصیف میکند: حیدری در شجاعت مثالزدنی بود. وی با بلند شدن و هدف قراردادن تانک دشمن در سهراهی با شلیک «آرپیجی» و به شهادت رسیدنش توسط توپ همان تانک، باعث عقبنشینی تانکهای دیگر و رهایی جمع زیادی از رزمندگان از تیررس آتش دشمن و اسیرنشدن آنها شد.
وصیتنامه شهید مفقودالجسد سعید حیدری
با ثنای خالصانه خدای را که انسانم آفرید و مسلمانم نمود و شیعهام ساخت و آگاهم کرد به عشق و مصلح کرد... موحدین را عاجزانه توصیه میکنم به خلوص، صدق، آگاهی، حکمت، تبیین عشق و عرفان و شهادت. همین!
*این گزارش پنجشنبه، ۳۰ آذر ۹۱ در شماره ۳۵ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.

